گوشه ای از مناظرات معصوم زمان کنونی: ۹-۱۵-۱۳۹۸, ۱۲:۵۷ عصر |
||||||||
|
گوشه ای از مناظرات معصوم
|
۱۰-۸-۱۳۹۲, ۱۱:۳۳ عصر
![]() |
|||
|
|||
گوشه ای از مناظرات معصوم
بسم الله الرحمن الرحیم
دوست گرام در این مجال سعی شده گوشه از از مناظراتی که بین معصوم و افراد متفکرین و معاندین با اصول دین صورت گرفته برای شما قرار داده بشه.
مناظره پيامبر اسلام(ص) با گروهي يهودي
" پسر خدا بودن عزیر (علیه السّلام)؟! "
پنج گروه از مخالفین اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأی شدند كه به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیاب شده و به بحث و مناظره بپردازند. این گروهها عبارت بودند از: یهودی، مسیحی، مادّی، مانُوی و بتپرست.
اینها در مدینه به حضور پیامبر آمدند، دور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را گرفتند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با كمال خوشروئی، به آنها اجازه داد كه بحث را شروع كنند. گروه یهودی گفتند: «ما معتقدیم كه «عُزَیز» پیامبر[1] پسر خدا است آمدهایم در این مورد با شما مباحثه كنیم، اگر در این مباحثه، حق با ما شد، و شما نیز با ما هم عقیده شدید كه در این جهت بر شما پیشی گرفتهایم و اگر با ما موافقت نكنی مجبور هستیم با تو مخالفت و دشمنی كنیم». پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ: آیا شما میخواهید من بدون دلیل، سخن شما را قبول كنم؟ گروه یهود: نه. پیامبر: دلیل و منطق شما در مورد اینكه «عُزَیز» پسر خدا است چیست؟ گروه یهود: كتاب تورات به طور كلی از میان رفته بود، و كسی قدرت احیای آن را نداشت، عزیر آن را زنده كرد، از این رو میگوئیم او پسر خدا است. پیامبر: اگر این منطق، دلیل بر پسر خدا بودن عُزیر باشد، حضرت موسی كه آورنده تورات است، و دارای معجزات بسیار میباشد كه خود شما به آن اعتراف دارید، سزاوارتر است كه پسر خدا یا بالاتر از آن باشد! پس چرا درباره موسی كه مقام عالیتر داشت چنین نمیگوئید؟ وانگهی آیا منظور شما از پسر بودن این است كه او مانند پدران و پسران دیگر از راه ازدواج و آمیزش، متولد شده است، در این صورت شما خدا را همچون یكی از موجودات مادّی و جسمانی و محدود جهان قرار دادهاید، لازمه این سخن این است كه برای خدا، آفریدگاری تصوّر كنید و او را محتاج به خالق دیگر بدانید. گروه یهود: منظور ما از پسر بودن عُزیر، و ولادت، این معنی نیست زیرا همان گونه كه فرمودید این معنی، سر از كفر و جهل بیرون میآورد، بلكه منظور ما از نظر شرافت و احترام است، چنانكه مثلاً بعضی از علمای ما به یكی از شاگردان ممتاز خود كه میخواهد او را بر دیگران ترجیح دهد به او میگوید: «ای پسرم» یا «او پسر من است» معلوم است كه این پسر بودن، بر اساس آمیزش و ولادت نیست زیرا آن شاگرد، بیگانه است و خویشاوندی با استادش ندارد، همچنین خداوند بهعنوان احترام و شرافت عُزیر، او را پسر خود خوانده است و ما هم از این رو به او «پسر خدا» میگوئیم. پیامبر: پاسخ شما همان است كه قبلاً گفتم، كه اگر چنین منطقی موجب شود ما عزیر را پسر خدا بدانیم، سزوارتر است كسی را كه از عزیر بالاتر است مثل حضرت موسی را پسر خدا بدانیم. خداوند گاهی افراد را به وسیله دلائل و اقرار خودشان محكوم میكند، دلیل و اقرار شما، حكایت از آن دارد كه شما درباره موسی ـ علیه السّلام ـ بیش از آنچه درباره عزیر میگوئید بگوئید، شما مثل زدید و گفتید: یكی از بزرگان و اساتید به شاگردش كه هیچگونه خویشاوندی با او ندارد از روی احترام میگوید: «ای پسرم» یا «او پسر من است»، بر این اساس روا میدارید كه او به شاگرد محبوبتر دیگرش بگوید: «این برادر من است» و به دیگری بگوید «این استاد و شیخ من است» یا «این پدر و آقای من است» همه این تعبیرات بهعنوان شرافت و احترام است، هركه احترام بیشتر دارد، با تعبیرات بالاتر خوانده شود، در این صورت باید شما روا بدانید كه گفته شود: موسی برادر خدا است یا استاد یا مولا و یا پدر خداست زیرا مقام موسی از عزیر بالاتر است. اكنون میپرسم آیا شما جایز میدانید كه موسی ـ علیه السّلام ـ برادر خدا یا پدر یا عمو یا استاد یا مولا و رئیس خدا باشد، و خدا بهعنوان احترام موسی به او بگوید: ای پدرم، ای استادم، ای عمویم، ای رئیسم و....؟ گروه یهود، از پاسخ درماندند، در حالی كه حیران و وازده شده بودند اظهار كردند «اجازه بده در این باره تحقیق و فكر كنیم!» پیامبر: البتّه اگر شما با قلبی پاك و خالص و پر از انصاف در این باره بیندیشید، خداوند شما را به حقیقت راهنمایی خواهد كرد. ======
[1]ـ عُزَیز از پیامبران بنیاسرائیل بعد از حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ است كه در حمله بختالنصر به بیت المقدس، اسیر شد و به شهر بابل (حدود بغداد) تبعید گردید، وی در حدود صد سال در زمان سلطنت پادشاهان هخامنشی، در بابل مشغول دعوت و تبلیغ و تربیت بنیاسرائیل بود. تا اینكه در سال 458 قبل از میلاد با عدّهای از بنیاسرائیل به اورشلیم مسافرت كرد و در آنجا كتاب تورات و احكام آنرا كه در میان بنیاسرائیل به كلی فراموش شده بود و اثری از آن باقی نمانده بود، دوباره زنده و اصلاح كرد، سرانجام در سال 430 قبل از میلاد از دنیا رفت، از آنجا كه یهودیان و بنیاسرائیل او را بسیار دوست داشتند، پس از مرگ درباره او سخنان بسیاری گفتند تا حدی كه گفتند: او «پسر خدا» است. ولی این عقیده اكنون طرفدار ندارد و از بین رفته است. احتجاج طبرسي، ج 1، ص 27 ـ 30، نشر اسوه |
|||
|
۱۰-۱۰-۱۳۹۲, ۱۲:۵۷ عصر
![]() |
|||
|
|||
RE: گوشه ای از مناظرات معصوم
بسم الله الرحمن الرحیم
مناظره پيامبر اكرم(ص) با نصاري نجران بخش با صفای «نجران»، با هفتاد دهكده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، این نقطه تنها منطقه مسیحینشین حجاز بود كه به عللی از بتپرستی دست كشیده و به آئین مسیح گرویده بودند.[1] پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به موازات مكاتبه با سران دول و مراكز مذهبی جهان، نامهای به اسقف نجران [2]«ابو حارثه» نوشت و حلّی آن نامه، ساكنان نجران را به آئین اسلام و یا پرداخت جزیه[3]ملزم گردانید. نمایندگان پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ وارد نجران شده، نامه پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ را به اسقف نجران دادند. وی نامه را با دقت تمام خواند و برای تصمیمگیری در مورد پاسخ نامه، شورائی مركب از شخصیتهای بارز نجران تشكیل داد. یكی از افراد طرف مشورت «شرحبیل» نام داشت كه به عقل و درایت و كاردانی معروفیت كامل داشت. وی در پاسخ «اسقف» گفت: ما مكرر از پیشوایان مذهبی خود شنیدهایم كه روزی منصب نبوّت از نسل اسحاق ـ علیه السّلام ـ انتقال خواهد یافت، و هیچ بعید نیست كه محمد كه اولاد اسماعیل است، همان پیامبر موعود باشد! در پایان جلسه، شوری نظر داد كه گروهی به عنوان هیئت نمایندگی نجران به مدینه بروند تا از نزدیك با محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ تماس گرفته، دلائل نبوت او را مورد بررسی قرار دهند. هیئت نمایندگی، طرف عصر در حالیكه لباسهای تجمّلی ابریشمی بر تن و انگشترهای طلا بر دست و صلیبها بر گردن داشتند، وارد مسجد شده به پیامبراسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ سلام كردند. ولی وضع زننده و نامناسب آنان آنهم در مسجد، پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ را سخت ناراحت نمود. آنان احساس كردند كه پیامبراسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ از آنان ناراحت شده است، اما علت ناراحتی را ندانستند. فورا با عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف، كه سابقه آشنایی با آنان داشتند، تماس گرفتند، و جریان را به آنها گفتند. آنها اظهار داشتند كه حلّ این گره به دست علیبن ابیطالب ـ علیه السّلام ـ است. وقتی به امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ مراجعه كردند، علی ـ علیه السّلام ـ در پاسخ آنها فرمود: «شما باید لباسهای خود را تغییر دهید، و با وضع ساده، بدون زر و زیور به حضور حضرت بیائید. در این صورت، مورد احترام و تكریم قرار خواهید گرفت.» نمایندگان نجران، با لباس ساده و بدون طلاجات به محضر پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیات شده، سلام كردند. پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ با احترام خاص، پاسخ سلام آنان را داد، و برخی از هدایائی را كه برای وی آورده بودند، پذیرفت. نمایندگان، پیش از آنكه وارد مذاكره شوند، اظهار كردند كه وقت نماز آنان رسیده است. پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ اجازه داد كه نمازهای خود را در مسجد مدینه، در حالیكه رو به مشرق ایستاده بودند بخوانند.[4] بیان مناظره: پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ : من شما را به آئین توحید و پرستش خدای یگانه و تسلیم در برابر اوامر او دعوت میكنم. سپس آیاتی از قرآن برای آنان خواند. نمایندگان نجران: اگر منظور از اسلام، ایمان به خدای یگانه جهان است، ما قبلاً به او ایمان آورده و به احكام وی عمل میكنیم. پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ : اسلام علائمی دارد، برخی از اعمال شما حاكی است كه به اسلام واقعی نگرویدهاید. چگونه میگوئید كه خدای یگانه را پرستش میكنید، در صورتی كه شما«عیسی» را میپرستید، و از خوردن گوشت خوك پرهیز نمیكنید و برای خدا فرزند معتقدید؟ نمایندگان نجران: ما او را خدای میدانیم، زیرا او مردگان را زنده كرد، و بیماران را شفا بخشید، و از گِل پرندهای ساخت كه آن را به پرواز درآورد، و تمام این اعمال حاكی است كه او خداست! پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ : نه! او بنده خدا و مخلوق او است كه او را در رحم مریم قرار داد، و این قدرت و توانائی را خدا به او داده بود. یكی از نمایندگان: آری او فرزند خداوند است زیرا مادر او مریم، بدون اینكه با كسی ازدواج كند او را به دنیا آورد. پس ناچار باید پدر او همان، خدای جهان باشد. در این موقع فرشته وحی نازل گردید و به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ گفت كه به آنان بگو: «وضع حضرت عیسی از این نظر مانند حضرت آدم ـ علیه السّلام ـ است كه او با قدرت بیپایان خود، بدون اینكه دارای پدر و مادری باشد از خاك آفرید.[5]پس حضرت آدم برای این منصب شایستهتر است، زیرا او نه پدر داشت و نه مادر! نمایندگان نجران كه خود را در مناظره با پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ محكوم دیدند گفتند: «گفتگو با شما ما را قانع نمیكند. راه این است كه در وقت معینی با یكدیگر مباهله كنیم، و بر دروغگو نفرین بفرستیم، و از خداوند بخواهیم دروغگو را هلاك و نابود كند.[6] [7] چون زمان مباهله فرا رسید، ناگهان قیافه نورانی پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ با چهار تن دیگر كه سه تن از آنها، شاخههای شجره او بودند، نمایان گردید. همگی با حالت بهت زده و تحیّر به چهره یكدیگر نگاه كردند و از اینكه او با جگر گوشههای معصوم و بیگناه و یگانه دختر و یادگار خودرا به صحنه مباهله آورده است، انگشت تعجب به دندان گرفتند. آنان دریافتند كه پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد وگرنه یك فرد مردّد، هرگز عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمیدهد. اسقف نجران گفت: «من چهرههایی را میبینم كه هر گاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه الهی بخواهند كه بزرگترین كوهها را از جای بلند بكند، فوراً كنده میشود. بنابراین، هرگز صحیح نیست ما با این چهرههای نورانی و افراد با فضیلت، مباهله نمائیم، زیرا بعید نیست كه همه ما نابود شویم، و ممكن است دامنه عذاب گسترش پیدا كند، و همه مسیحیان جهان را بگیرد و بر روی زمین یك مسیحی باقی نماند! هیأت نمایندگی با دیدن وضع یاد شده، وارد شور شدند و به اتفاق آراء تصویب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند، و حاضر شدند كه هر سال مبلغی به عنوان جزیه بپردازند و در برابر آن، حكومت اسلامی از جان و مال آنان دفاع كند. پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ رضایت خود را اعلام كرد و فرمود: «عذاب، سایه شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از در ملاعنه و مباهله وارد میشدند صور انسانی خود را از دست داده و در آتشی كه در بیابان برافروخته میشد، میسوختند و دامنه عذاب به سرزمین«نجران» كشیده میشد.سرگذشت مباهله پیامبر اسلام، با هیئت نمایندگی«نجران» از حوادث جالب و تكان دهنده و شگفتانگیز تاریخ اسلام میباشد. اگرچه برخی از مفسّران و سیره نویسان اهل سنت در نقل جزئیات آن كوتاهی ورزیدهاند، ولی گروه زیادی مانند«زمخشری» در تفسیر «كشّاف»[8]و امام فخررازی در تفسیر معروف خود[9] و«ابن اثیر» در«الكامل»[10]در این باره داد سخن دادهاند. زمخشری گوید: از عایشه نقل شده است كه روز مباهله، پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ چهار تن از همراهان خود را زیر عبای مشكی رنگی وارد كرد و این آیه را تلاوت نمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً».[11]سپس زمخشری به بیان نكات آیه مباهله پرداخته و در پایان بحث مینویسد: «سرگذشت مباهله و مفاد این آیه، بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب كساء بوده و سندی زنده بر حقانیت آئین اسلام است» [1] . یاقوت حموی در«معجم البلدان» ج5/267 ـ266 ، علل گرایش آنان را به آئین مسیح بیان كرده است. [2] . اسقف، معرّب كلمه یونانی«ایسلوپ»، به معنای رقیب و ناظر است، و هماكنون نشانه یك منصب روحانی مافوق كشیش میباشد. [3] . جزیه، مالیاتی است كه غیر مسلمانان به حاكم اسلامی، میپردازند تا در مقابل، جان و مال و ناموسشان محفوظ بماند. [4] . «سیره حلبی» ج3 ص239. [5] . «إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ».(سوره آل عمران، آیه59). [6] . از آیه مربوط به«مباهله» بر میآید كه موضوع مباهله را خود پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیشنهاد كرد، چنانكه جمله« تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا » از آن حكایت دارد. آیه مباهله چنین است:« فَمَنْ حَاجَّكَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنلْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِینَ » سوره آل عمران آیه 61. [7] . بحارالانوار،ج21،ص32. [8] . «كشّاف»،ج1، ص282 و283. [9] . مفاتیحالغیب» ج2،ص471و472. [10] . «الكامل»، ج2،ص112. [11] . سوره احزاب، آیه 33. فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام،ص495 |
|||
|
۱۰-۱۲-۱۳۹۲, ۰۳:۳۰ عصر
![]() |
|||
|
|||
RE: گوشه ای از مناظرات معصوم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به مناسبت شهادت امام رضا یک مناظره از ایشان تقدیم به اهل علم
وجود و شناخت صفات خدا ـ جهان آخرت
مناظره امام رضا(ع) با يكي از منكران خدا یكی از منكران وجود خدا، نزد حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ آمده، گروهی در محضر آن حضرت بودند، امام به او فرمود: اگر حق با شما باشد (ولی چنین نیست) در این صورت ما و شما برابریم، و نماز و روزه و زكات و ایمان ما به ما زیان نخواهد رسانید، و اگر حق با ما باشد (چنانكه همین است) در این صورت ما رستگاریم و شما زیانكار و در هلاكت خواهید بود. منكر خدا: به من بفهمان كه خدا چگونه است؟ و در كجاست؟ امام: وای بر تو، این راهی كه میروی غلط است، خدا چگونگی را چگونه كرد، بدون آنكه او به چگونگی، توصیف شود، و او مكان را مكان كرد، بیآنكه خود دارای مكان باشد، بنابراین ذات پاك خدا با چگونگی و مكان، شناخته نمیشود و با هیچ یك از نیروی حسّ، درك نمیشود، و به هیچ چیزی تشبیه نمیگردد. منكر خدا: اگر خدا با هیچ یك از از نیروهای حسّ، درك نمیشود، بنابر این او چیزی نیست. امام: وای بر تو، اینكه نیروهای حسّ تو از درك او عاجز هستند، او را انكار كردی، ولی ما در عین آنكه نیروهای حسّ ما از درك ذات پاك او، عاجز است، به او ایمان داریم، و یقین داریم كه او پروردگار ما است، و به هیچ چیزی شباهت ندارد. منكر خدا: به من بگو خدا از چه زمانی بوده است؟ امام: به من خبر بده كه خدا از چه زمانی نبوده است، تا من به تو خبر دهم كه در چه زمانی بوده است. منكر خدا: دلیل بر وجود خدا چیست. امام: من وقتی كه به پیكر خودم مینگرم، نمیتوانم در طول و عرض آن چیزی بكاهم یا بیفزایم، زیانها و بدیهایش را از آن دور سازم، و سودش را به آن برسانم، از همین موضوع یقین كردم كه این ساختمان، دارای سازنده است، از این رو به وجود صانع (سازنده)، اعتراف كردم، به علاوه گردش سیّارات، و پیدایش ابرها، وزیدن بادها، سیر خورشید و ماه و ستارگان نشانه آن است كه این گردندهها، گرداننده دارد، این موجودات دارای سازنده و پردازنده میباشد. اصول كافي، ج 1، ص 78، و ص 79 |
|||
|
۱۱-۲-۱۳۹۲, ۱۲:۰۶ صبح
![]() |
|||
|
|||
RE: گوشه ای از مناظرات معصوم
بسم الله الرحمن الرحیم
مناظره پيامبر اسلام(ص) با گروه بتپرست
پنج گروه از مخالفین اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأی شدند كه به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیاب شده و به بحث و مناظره بپردازند. این گروهها عبارت بودند از: یهودی، مسیحی، مادّی، مانُوی و بتپرست. اینها در مدینه به حضور پیامبر آمدند، دور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را گرفتند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با كمال خوشروئی، به آنها اجازه داد كه بحث را شروع كنند. گروه بتپرست گفتند: «ما معتقدیم بتهای ما، خدایان ما هستند، آمدهایم در اینباره بحث و گفتگو كنیم، اگر نظر شما با نظر ما موافق باشد معلوم است كه سبقت و برتری با ما است وگرنه با تو دشمنی خواهیم كرد.» پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به آنها رو كرد و فرمود: «شما چرا از پرستش خدا رو گردانده و این بتها را میپرستید؟» بتپرستان: ما به وسیله این بتها به پیشگاه خدا تقرب میجوئیم. پیامبر: آیا این بتها شنونده هستند؟ و آیا این بتها از فرمان خدا اطاعت میكنند و به عبادت و پرستش او بسر میبرند؟ تا شما با احترام كردن به آنها، به پیشگاه خدا تقرب جوئید.؟ بتپرستان: نه اینها شنونده و فرمانبر و پرستش كننده خدا نیستند! پیامبر: آیا شما آنها را با دست خود نتراشیدهاید و نساختهاید؟. بتپرستان: چرا، با دست خود ساختهایم. پیامبر: بنابراین سازنده و صانع آنها شما هستند، سزاوار این است كه آنها شما را بپرستند نه شما آنها را، وانگهی خداوندی كه به مصالح و عواقب امور شما و به وظائف و مسئولیتهای شما آگاه و خبیر است، باید فرمان پرستش بتها را به شما بدهد در صورتی كه خدا چنین فرمانی نداده است. وقتی كه سخن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به اینجا رسید، بتپرستان، با همدیگر اختلاف پیدا كردند. عدّهای گفتند: خدا در هیاكل و كالبد مردانی كه به صورت این بتها است حلول كرده است و منظور ما از پرستش و توجّه به بتها، احترامی از آن هیاكل است. عدّه دیگر گفتند: این بتها را شبیه صورتهای اشخاص پرهیزكار و مطیع خدا از پیشینیان ساختهایم، اینها را به خاطر تعظیم و احترام خدا میپرستیم! دسته سوّم گفتند: وقتی كه خداوند آدم را آفرید و به فرشتگان فرمان داد آدم را سجده كنند، ما (انسانها) سزاوارتر بودیم كه آدم را سجده كنیم و چون در آن زمان نبودیم و درنتیجه از این سجده محروم شدیم، امروز شبیه صورت آدم را ساختهایم آنرا بهعنوان تقرب به پیشگاه خدا سجده میكنیم تا محرومیّت سابق جبران گردد، چنانكه فرشتگان با سجده كردن آدم، به پیشگاه خدا تقرّب جستند. و همانگونه كه شما با دست خود محرابهایی ساختهاید و در آن بهقصد محاذات با كعبه سجده میكنید و در مقابل كعبه به قصد تعظیم و احترام خدا سجده و عبادت مینمائید ما هم در مقابل این بتها، در حقیقت احترام از خدا میكنیم. پیامبر به هر سه دستهرو كرد و فرمود، همه شما راه خطا و انحراف را میپیمائید و از حقیقت دورید، آنگاه به نوبت و جداگانه متوجّه هر سه دسته شد و به ترتیب ذیل جواب فرمود: نخست به دسته اوّل رو كرد و فرمود: امّا شما كه میگوئید، خداوند در هیاكل مردانی كه به صورت این بتها بودند، حلول كرده، از این رو ما اینبتها را شبیه آن مردان ساختهایم و میپرستیم، شما با این بیان، خداوند را مانند مخلوقات تعریف كردهاید و او را محدود و حادث دانستهاید، آیا خداوند جهان در چیزی حلول میكند و آن چیز (كه محدود است) خدا را در جوف خود میگنجاند؟ بنابراین پس چه فرقی است بین خدا و سایر اموری كه در جسمها حلول میكنند مانند رنگ و طعم و بو و نرمی و غلظت و سنگینی و سبكی. روی این اساس چگونه میگوئید آن جسم كه محل حلول واقع شده حادث و محدود است ولی خدا كه در درون آن قرار گرفته، قدیم و نامحدود است، در صورتی كه باید عكس آن باشد یعنی احاطه كننده، قدیم باشد و احاطه شده حادث باشد. وانگهی چگونه ممكن است خداوندی كه همیشه قبل از موجودات جهان مستقل و غنی بوده، و قبل از محل وجود داشته، نیاز به محل داشته باشد، و خود را در آن محل قرار دهد. و نظر به اینكه شما باعقیده به حلول خدا در موجودات، خدا را همچون صفات موجودات، حادث و محدود فرض كردید، لازمه این فرض این است كه وجود خدا قابل تغییر و زوال است، زیرا هر چیزی كه حادث و محدود باشد، قابل تغییر و زوال است. و اگر شما معتقدید حلول كردن موجب تغییر و زوال نیست، باید اموری همچون حركت، سكون، رنگهای مختلف سیاه و سفید و سرخ و... را نیز موجب تغییر و زوال ندانید، سپس بگوئید رواست كه هرگونه عوارض و حالات بر وجود خدا عارض گردد و در نتیجه خدا را همچون موجودات محدود و حادث، توصیف كنید و شبیه مخلوقات بدانید. وقتی كه عقیده حلول خدا در میان هیاكل، بیاساس و پوچ بود، بتپرستی هم به این عقیده مبتنی است، طبعاً باطل و بیاساس خواهد بود. بتپرستان در برابر سخنان مستدل و منطقی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در ماندند گفتند به ما مهلت بده تا در این باره بیندیشیم. احتجاج طبرسي، ص 27، 39ـ 44، نشر اسوه |
|||
|
|
کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان